ماهک کوچولوی ماماهک کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

روزهای با تو بودن

اولین قدمهای فرشته ی زمینی ما....

ماهک  من خیلی خوشحالم دیروز برای اولین بار شاهد این بودم که پاهای کوچیکت رو محکم رو زمین نگه داشتی و چند ثانیه بدون کمک ایستادی و دو قدم اومدی جلو....هورا........... نمیدونم چطور حسم رو بیان کنم .تو با قامت کوچیکت خیلی تماشایی شدی خیلی زیباتر از قبل و باشکوه تر از همیشه...مامان خیلی هیجان زدست اخه تو داری کم کم راه میفتی داری بزرگ میشی،داری پیش چشمم هر روز یه پیشرفت جدید میکنی و من تمام لحظه های کودکانه ات رو با تو شریکم.... دیروز اولین قدمهاتو برداشتی.به سمت زندگی ،به سمت مستقل بودن،به سمت دویدن ،به سمت قدم زدن زیر بارون پاییزی،به سمت  بازی با بچه ها،به سمت آینده ای که تو رو صدا میزنه.وقتی که قدمهات رو محکم برداشتی یادت باشه ...
31 تير 1393

پایان 11 ماهگی عشقم.......

مادرکه باشی خودتو یادت میره همه چیزت میشه دخترت،تمام فکرت میشه آیندش،همه ی دنیات میشه رویاهایی که براش میبافی،مادر که باشی میشی یه کوه محکم حتی اگه خودت خم شی،میشی معنیه واقعی فداکاری،مادر که باشی حتی بی خوابی های شبانه هم اذیتت نمیکنه، برای یک لحظه خندیدن دخترت هر کاری میکنی،گاهی غم داری اما میخندی،گاهی خسته ای اما دم نمیزنی،گاهی بی حوصله ای اما ساعت ها مشغول بازی میشی،بزرگی اما کوچیک میشی ،میشی هم بازیش،میشی دوستش ،وارد دنیای کودکانش میشی و کلی لذت میبری.......... مادر که باشی میشی دنیایی از عروسکای رنگی.خریدن لباسای صورتی.،کفشاشو مدام نگاه میکنی،روزی ده بار تختش رو مرتب میکنی،ساعت ها وقتت رو برای درست کردن غذای مورد علاقش میزاری،از غذا...
24 تير 1393

حال و هوای این روزهای دخترم.......

دختر قشنگ و دوست داشتنی من ، این روزها خیلی خیلی شیطون شدی اینقد که نمیشه یه لحظه تنهات بزارم ،همه جای خونه سرک  میکشی و خیلی عجله داری راه بیفتی،با دستای کوچیکت همه جا رو میگیری و رو پاهات وایمیستی،هفته ی پیش سالگرد ازدواج من و بابایی بود و با هم رفتیم بیرون  و یه کیک بزرگ و قشنگ خریدیم.....پنج شنبه ی همون هفته هم با بابایی رفتیم یه ماشین لباسشویی برای خونمون خریدیم اخه ماشین لباسشویی قبلیمون کوچیک بود و کلا دوستش نداشتم ،بابایی هم برام یه لباسشویی هفت کیلویی سامسونگ خرید و گذاشت به حساب سالگرد ازدواجمون.........مردا کلا زرنگن دخترم♥♥راستی اولین روز ماه رمضون من و بابایی رفتیم بلوار ابوذر تا برای افطار حلیم بخریم اون...
21 تير 1393

عشق با تو معنا گرفت.............

اامروز برای من روز بزرگیه،روزی که کنار تو زندگی مشترکم رو تجربه کردم و هر روزش رو زندگی کردم،کنار تو که تکیه گاهم شدی،مرد زندگی من شدی و بهم عشق دادی ،همیشه مدیون خوبیهاتم و  تا ابد دوستت دارم  عزیزم.......سالگرد عشقمون مبارک امروز سالگرد ازدواج من و باباست  ،من و بابا وارد سال ششم زندگی مشترکمون شدیم ،هورا............. اما امسال برای ما با تمام سالهای قبل فرق میکنه،امسال ما یه خانواده ی سه نفره شدیم و این قشنگترین هدیه ای که میتونستیم بگیریم،عشق من و بابایی با حضور تو پررنگ تر و بزرگتر و ارزشمندتر شده،من و بابایی همیشه عاشقتیم دختر قشنگم....... من با تو خوشبخت ترینم باور کن.تو هستی دخترم هست  و ...
11 تير 1393

روزها کنار تو زود میگذرن.........

سلام دختر قشنگ و دوست داشتنی من،با ارزش ترین موجود دنیا ،شیرین ترین دختر روی زمین،گرون قیمت ترین هدیه ی تمام زندگی من......روزهای با تو بودن به سرعت میگذره روزها و شب ها پشت هم میاد و میره،پارسال همین موقع ها بود که مدام به روزی که میای فکر میکردم با مامان معصوم اتاقت رو چیدم شبا تو رو تو آغوشم تصور میکردم و کلی نقشه برات تو سرم میچیدم.....هر شب موقع خواب باید تکون میخوردی تا با ارامش بخوابم توی وجودم بودی و این قشنگترین حس تمام عمرم بود ،حالا یک سال از اون روز ها میگذره و برای من با تمام سختی ها و قشنگی هاش اندازه ی یه پلک بهم زدن گذشته،حالا تو کنارمی شبا با بوی نفسهات میخوابم و صبح ها تکون خوردنات بیدارم میکنه،تو بهترین و محکمترین تکیه گاه...
6 تير 1393
1